سه شنبه - 16 اردیبهشت 1404
مجله تخصصی روانشناسی تربیتی شناختی
فرایندهای شناختی پیچیده
روانشناسی حل مسئله
قسمت چهارم
فرآیندها و استراتژی های شناختی
فرآیندها و راهبردهای شناختی چگونه در تشخیص، تعریف و بازنمایی مشکل نقش دارند؟ یکی از مدل هایی که سعی در توصیف فرآیندهای شناختی درگیر در مراحل اولیه حل مسئله را دارد مجموعه ای از فرآیندها را پیشنهاد می کند که در یافتن، تعریف و بازنمایی مشکلات پیاده سازی می شوند. اولاً، حلکنندهها باید از نشانهها، الگوها و ناهنجاریهای موجود در محیط (توجه و ادراک) آگاه باشند. دوم، بازنمایی های مشابه مسئله باید از حافظه قابل دسترسی باشند (فعال سازی بازنمایی ها). سوم، این بازنمایی ها باید ارزیابی شوند (انتخاب استراتژی غربالگری). چهارم، اهداف و محدودیت های مسئله باید تعریف شود (استراتژی انتخاب عنصر). پنجم، این عناصر مسئله باید به صورت ذهنی بازنمایی شوند (سازماندهی مجدد عنصر).
فرآیندهای شناسایی مشکل
مدل های حل مسئله که به طور خاص بر تشخیص مسئله متمرکز می شوند مجموعهای از فرآیندهایی را که هنرمندان و دانشمندان گزارش میدهند که قبل از تعریف یک مشکل درگیر آنها هستند، توضیح می دهند. این فرآیندهای پیش نمادی اهداف و موانع را در یک موقعیت مشکل تعیین می کنند. فکر ناخودآگاه و شهودی که ترکیبی از تشخیص الگوی ادراکی و ایجاد قیاس انتزاعی است، جستجوی راههای مفید برای سازماندهی تجربه در حوزههای مشکل را سهولت می بخشند. در حالی که مراحل اولیه مفاهیم ما ممکن است در تصاویر ادراکی بیان شود، انتزاعات بعدی به عنوان تابعی از دگرگونی این اشیاء ادراکی نوپا پدید می آیند. در حالی که مشخص نیست خودگزارشهای دروننگر چقدر قابل اعتماد هستند پشتیبانی از این مفاهیم مبتنی بر ادراکی به این ایده اعتبار می دهد که مراحل اولیه شکل گیری مشکل از این فرآیندهای پیش نمادی استفاده می کند.
اگرچه حجم زیادی از تحقیقات در مورد این فرآیندهای پیش نمادی یا فرآیند تشخیص مسئله وجود ندارد، یک فرضیه ممکن در رابطه با پدیده مشکل یابی این فرضیه است که تشخیص مسئله در یک حوزه معین به حساسیت به شکافهای دانش حوزه بستگی دارد که با درونیابی اطلاعات از فضای دانش موجود نمیتوان آن را پر کرد. به عبارت ساده تر، زمانی که فرد مقدار مشخصی از اطلاعات را در مورد یک رشته بداند، حفره هایی در دانش او ایجاد می شود و اگر فرد نتواند به طور رضایت بخشی این شکاف ها را پر کند، فرد به دنبال پر کردن این شکاف ها خواهد بود. این حلکننده مشکل را ملزم میکند که بازنمایی داخلی معقولی از فضای دانش داشته باشد و به شکافهای موجود در آن دانش توجه کند.
تشخیص مشکل به عنوان حساسیت به شکاف در دانش
حل خلاقانه مسئله به عنوان کاوش و تبدیل احتمالی فضای دانش روانشناختی (یا محاسباتی) توصیف می شود. خلاقیت در عاملی تجسم مییابد که فضای دانش خود را در یک حوزه کاوش میکند و محصولات خلاقانه با تغییر و تبدیل این فضاها مطابق با رویکردهای محاسباتی برای پردازش اطلاعات ایجاد میشوند. هنگامی که یک فرد دانش خود را کشف می کند، احتمالاً شکاف ها را تشخیص می دهد یا الگوهایی را در پایگاه دانش می بیند که منجر به شناخت مشکلات جدید می شود. تشخیص مشکل به شدت به نوع اطلاعاتی که فرد با آن مواجه میشود و کاوش میکند وابسته است.
فرآیندها در تعریف و بازنمایی مسئله
تحقیقات در مورد فرآیندهای خاص درگیر در حل مسئله، حل مسئله را از نظر الگوریتم، انتقال قیاسی، تفکر همگرا و واگرا، و همچنین نهفتگی و بینش توصیف کرده است. قبل از بررسی هر کدام در رابطه با مراحل اولیه حل مسئله، اجازه دهید ساختارها را تعریف کنیم.
الگوریتم ها مجموعه ای از عملیات هستند که اغلب به صورت بازگشتی برای حل یک مسئله اعمال می شوند. انتقال آنالوگ فرآیندی است که توسط آن یک مشکل با نقشه کشی اجزای آن بر روی یک مشکلی مشابه حل می شود که مسیر حل آن از قبل شناخته شده است. تفکر همگرا به فرآیند محدود کردن مجموعه ای از ایده ها به منظور همگرایی در مناسب ترین ایده اشاره دارد. تفکر واگرا فرآیند تولید ایده های متعدد به منظور ایجاد مجموعه ای از احتمالات است که از بین آنها می توان انتخاب کرد. نهفتگی مرحله ای از حل مسئله است که در آن مشکل کنار گذاشته می شود و آگاهانه روی آن کار نمی شود، اما ممکن است به راه حلی منجر شود که اغلب در یک لحظه بینش ناگهانی آشکار می شود. عملکرد این فرآیندها در تعریف و بازنمایی مسئله مهم است.
پس از شناسایی مشکل، فرآیند تعریف و بازنمایی مشکل ممکن است با فرآیندهایی مانند تفکر قیاسی ادامه یابد. برای ایجاد یک بازنمایی مناسب، یک حل کننده مشکل باید اغلب چندین دیدگاه مختلف در مورد یک مشکل را قبل از یافتن دیدگاهی که بینشی به مسیر راه حل می دهد، امتحان کند. یکی از راههایی که در آن میتوان انواع بازنماییها را یافت، از طریق تفکر قیاسی است. هنگامی که یک مسئله مشابه شناسایی می شود، راهحل مسئله حاضر تا حدی به نقشه بندی یک عنصر بر روی عنصر دیگر مسئله مشابه بستگی دارد. نقشه بندی شامل مقایسه مسائل برای تشابه در ساختار و شناسایی عناصر موازی آنها است. سپس حل یک مسئله میتواند فرآیند حل یک مشکل جدید را از طریق این فرآیند نقشه قیاسی هدایت کند.
هنگامی که یک قیاس مناسب یافت می شود، حل کننده مشکل ممکن است یک جهش در درک را تجربه کند - یک بینش. برخی از محققان بینش را منعکس کننده یک فرآیند تجدید ساختار ناگهانی می دانند که به درک فوری از مسیر راه حل منجر می شود. سایر محققان با این دیدگاه مخالفند و ادعا میکنند که بینش افزایشی است و هیچ تغییر ناگهانی در بازنمایی را منعکس نمیکند. با این حال، نکته فعلی این است که ارائه مجدد یک مشکل می تواند به یک راه حل جدید و متفاوت منجر شود. تا زمانی که یک بازنمایی مناسب از مشکل پیدا نشود، راه حل مشکل همچنان مبهم باقی می ماند.
بسیاری از روانشناسان تلاش کرده اند فرآیندهای زیربنایی بینش را توضیح دهند. روانشناسان گشتالت بینش را به عنوان یک درک ناگهانی توصیف کردهاند که زمانی حاصل میشود که حلکننده مشکل متوجه شود که چگونه همه بخشهای مسئله با هم هماهنگ میشوند تا یک کل منسجم یا گشتالت را تشکیل دهند. روانشناسان دیگر این دیدگاه را مورد انتقاد قرار داده اند و ادعا می کنند که فرآیندهای مربوط به داشتن بینش چیز خاصی نیستند و در واقع هیچ تفاوتی با فرآیندهای دخیل در حل مشکلی که مستلزم بینش نیست ندارند.
بینش ها از سه فرآیند به نام رمزگذاری انتخابی، ترکیب انتخابی و مقایسه انتخابی ناشی می شود. رمزگذاری انتخابی به فرآیند رسیدگی و رمزگذاری اطلاعاتی اشاره دارد که برای حل یک مشکل خاص مرتبط هستند. ترکیب انتخابی فرآیند ترکیب مجدد عناصر مسئله به گونه ای است که بازنمایی مسئله را تغییر می دهد. مقایسه انتخابی پردازشی است که در آن عناصر مشکل فعلی به عنوان مرتبط با مشکلاتی که در گذشته با آن مواجه شده اند شناسایی می شوند. هر یک از این سه فرآیند میتواند منجر به تغییر در تعریف یا بازنمایی مشکل شود که احتمالاً منجر به بینش میشود.
چه چیزی منجر به یک لحظه روشنگری بازنمایی دوباره می شود؟ برخی از محققان ادعا کردهاند که مدت زمانی دور از مشکل بودن ممکن است به رشد ایدهها کمک کند و در نتیجه منجر به بینش شود. مدل والاس پیشنهاد می کند که پس از دوره (1) آماده سازی، که در آن اطلاعات مرتبط در مورد مشکل جمع آوری می شود، یک دوره (2) نهفتگی دنبال می شود و بعد از آن زمان به دور از مشکل سپری می شود و سپس یک لحظه (3) روشنایی رخ می دهد. سپس راه حل منوط به (4) تایید انتخاب می شود. محققان مختلفی سعی کرده اند این مدل را آزمایش کنند. یک دوره زمانی که دور از مشکل صرف می شود می تواند به حل کننده اجازه دهد تا رویکردهای بی ثمر را رها کند و اجازه دهد یک بازنمایی مناسب به ذهن خطور کند، بنابراین در لحظه ای بینش به اوج خود می رسد. تلاش های اولیه و ناموفق برای حل یک مشکل در توانایی حل کننده برای دسترسی به راه حل صحیح اختلال ایجاد می کند. تنها پس از اینکه حلکننده از مشکل فاصله گرفت، میتوان مسیرهای راهحل گمراهکننده اولیه را فراموش کرد تا مسیرهای راهحل جدید و دقیق پیدا شود.
تئوری های دیگر نهفتگی پیشنهاد می کنند که دوره نهفتگی امکان جذب اطلاعات جدید را فراهم می کند، که سپس در حل مشکل گنجانده می شود. بر اساس این نظریه، نهفتگی نه تنها به حل کننده اجازه می دهد تا اطلاعات گمراه کننده را رها کند، بلکه فرصتی را برای توجه به اطلاعات جدید فراهم می کند که به شکل گیری یک بازنمایی ذهنی بادوام از مشکل کمک می کند.
هیچ یک از این نظریه ها به فرآیندهای شناختی خاصی برای توضیح تکامل یک بینش نیاز ندارند.
تکلیف فراشناختی چگونگی بازنمایی اطلاعات داده شده در یک مسئله، در معرض اثرات تثبیت و انتقال منفی است. تثبیت زمانی اتفاق می افتد که یک فرد در نگاه خاصی به یک مشکل گیر کند. تثبیت یک نتیجه رایج از فرآیندهای معمولی حل مسئله است. زمانی که فرد با هر نوع مشکلی روبرو می شود، تجربه خود را در مورد مشکلات مشابه، مانند دانش در مورد رشته و انتظارات یا شهودات فرد در مورد نحوه برخورد با مشکل را به کار می برد. اغلب طرحواره ها میانبرهای مفیدی برای حل مسائل خوب تعریف شده ارائه می دهند. به عنوان مثال، اکثر افراد بر اساس تجربه قبلی خود در مورد چنین مسائلی، طرح واره هایی برای حل مسائل کلمه ای در ریاضی دارند. معمولاً سؤال را بررسی می کنند و از مقادیر عددی داده شده برای تنظیم یک فرمول آشنا برای حل استفاده می کنند. با این حال، هنگامی که تعریف یک مشکل و اهداف آن ساختار نامناسبی دارد، انتظارات ما در مورد نحوه برخورد با مشکل ممکن است بیشتر مضر باشد تا مفید. در واقع، موضوع کلیدی در بسیاری از مسائل بینش این است که آنها بر این فرض استوارند که حلکننده مشکل بر روی یک انتظار نادرست یا گمراهکننده استوار است که برای حل مشکل باید بر آن غلبه کرد. وقتی مردم مسئله ای را در رابطه با اعداد می بینند، معمولاً به درستی فرض می کنند که باید محاسباتی انجام شود. بنابراین، آنها بر روی اطلاعات عددی در پیگیری یک راه حل تمرکز می کنند. با این حال، این فرض نمونه ای از انتقال منفی، و یک انتظار گمراه کننده است.
بر اساس تحقیقات محدودی که در مورد مؤلفههای پردازش اطلاعات در شناسایی، تعریف و بازنمایی مسئله انجام شده است، به نظر میرسد که این جنبههای حل مسئله ممکن است نیاز به نوع خاصی از تفکر نداشته باشند. با این حال، توجه و گشودگی، به احتمال زیاد، برای کشف و ایجاد مشکلات و انتخاب یک بازنمایی مسئله بسیار مهم است.
فرآیندهای فراشناختی درگیر در این مراحل اولیه فرمولبندی مسئله، هم واگرا و هم همگرا هستند و به نظر میرسد که بر تفکر قیاسی و همچنین نهفتگی و بینش متکی هستند.
Online Journal of Ravantanzim
مجله تخصصی روانشناسی تربیتی شناختی
مدیر مسئول: محمود دلیر عبدی نیا
روانشناس تربیتی با دیدگاه شناختی
دانش آموخته دانشگاه تهران
استفاده از مطالب ارائه شده در این پایگاه، صرفا با ذکر منبع آزاد می باشد.