مجله اینترنتی روان تنظیم

مجله اینترنتی روان تنظیم

مجله علمی-پژوهشی-کاربردی یادگیری خود تنظیم و راهبردهای یادگیری-مطالعه در حیطه روانشناسی تربیتی شناختی
مجله اینترنتی روان تنظیم

مجله اینترنتی روان تنظیم

مجله علمی-پژوهشی-کاربردی یادگیری خود تنظیم و راهبردهای یادگیری-مطالعه در حیطه روانشناسی تربیتی شناختی

علم یادگیری موفق - مجله اینترنتی روان تنظیم

مردم معمولاً به روش‌های اشتباهی در حال یادگیری هستند. تحقیقات تجربی در مورد چگونگی یادگیری و به خاطر سپردن ما نشان می‌دهد که بسیاری از چیزهایی که برای چگونگی یادگیری در نظر می‌گیریم تا حد زیادی تلاش بیهوده است. حتی دانشجویان کالج و پزشکی - که شغل اصلی آنها یادگیری است - بر تکنیک های مطالعه ای تکیه می کنند که دور از حد مطلوب هستند. در عین حال، این حوزه از تحقیقات، که به حدود یک قرن قبل بازمی‌گردد، در سال‌های اخیر پربار بوده است، و مجموعه‌ای از بینش‌ها را به دست آورده است که علم رو به رشد یادگیری را تشکیل می‌دهد: راهبردهای بسیار مؤثر و مبتنی بر شواهد. درمقابل، راهبردهای کمتر مؤثر شیوه های پذیرفته شده ای هستند که ریشه در دانش ناکارامد عموم دارند. اما یک نکته وجود دارد: مؤثرترین راهبردهای یادگیری از عقل سلیم حاصل نمی شوند.

بسیاری از دانشمندان شناختی بخش مهمی از کار خود را وقف مطالعه یادگیری و حافظه کرده‌اند. از طرف دیگر افرادی که راه خود را به تسلط بر دانش و مهارت‌های پیچیده پیدا کرده‌اند بر این دانش شناختی گواه هستند. از طریق این مثال‌ها، اصول یادگیری را که تحقیقات نشان می‌دهد بسیار مؤثر هستند، روشن تر شوند. در تلاش برای پر کردن بهتر شکاف بین دانش پایه در مورد یادگیری در روانشناسی شناختی و کاربرد آن در آموزش، و تقویت تمرین آموزشی تحقیقات متعددی صورت گرفته است. ترجمه علوم شناختی به علوم تربیتی نتیجه مستقیم این کار است.

دو اصل اصلی یادگیری: تکرار فاصله‌ای ایده‌های کلیدی، و در هم آمیختن موضوعات مختلف اما مرتبط شاه کلید یادگیری هستند. اگر فراگیران مطالعه خود را در مورد موضوعی گسترش دهند و به مرور زمان به آن بازگردند، آن را بهتر به خاطر می آورند. به همین ترتیب، اگر آنها مطالعه موضوعات مختلف را درهم بیامیزند، هر یک را بهتر از زمانی که آنها را یک به یک به ترتیب مطالعه کرده باشند، یاد می گیرند. بنابراین، ایده‌های کلیدی باید بیش از یک بار تکرار شوند و اصول در زمینه‌های مختلف در سراسر مطلب بکار گرفته شوند. خواننده آنها را بهتر به خاطر می آورد و در نتیجه از آنها به طور موثرتری استفاده می کند. این اصول ساده، آنچه را که مردم می‌توانند در حال حاضر برای خودشان انجام دهند تا بهتر یاد بگیرند و طولانی‌تر به خاطر بسپارند خلاصه می کند.

مسئولیت یادگیری بر عهده خود فرد است. معلمان و مربیان نیز می توانند در حال حاضر با کمک به دانش آموزان در درک این اصول و با طراحی آنها در تجربه یادگیری مؤثرتر باشند. چگونگی اصلاح سیاست آموزشی یا سیستم مدرسه پیامدهای واضح سیاستی این اصول ساده هستند. اساتید دانشگاهی در خط مقدم به کارگیری این استراتژی ها در کلاس درس قرار دارند، که پتانسیل خود را برای کاهش شکاف پیشرفت در علوم آزمایش کرده اند، و نتایج آن مطالعات کاملا امیدوار کننده است. یادگیری مؤثر برای دانش‌آموزان و معلمان، برای مربیان تجارت، صنعت و ارتش و برای مربیانی که آموزش ضمن خدمت را به اعضای خود ارائه می دهند اولویت بالایی دارد. همچنین برای یادگیرندگان مادام العمر نزدیک به میانسالی یا بالاتر که می خواهند مهارت های خود را تقویت کنند تا در بازی بمانند، مهم هستند. برای خلبانان که در موقعیت حساسی مشغول هستند نیاز به درک هر یک از اقدامات ضروری است و توانایی آنها برای رفع مشکل، منظور اصلی یادگیری را نشان می‌دهد: کسب دانش و مهارت و در دسترس داشتن آنها از حافظه تا بتوانیم مشکلات و فرصت‌های آینده را درک کنیم.

برخی از جنبه های تغییر ناپذیر یادگیری وجود دارد که احتمالاً همه ما می توانیم در مورد آنها توافق داشته باشیم: اول، برای مفید بودن، یادگیری نیاز به حافظه دارد، بنابراین چیزهایی که آموخته ایم بعداً زمانی که به آن نیاز داریم هنوز وجود دارد. دوم، ما باید در تمام زندگی خود به یادگیری و یادآوری ادامه دهیم. بدون تسلط بر هنرهای زبان، ریاضی، علوم و مطالعات اجتماعی نمی‌توانیم تا مقطع راهنمایی پیش برویم. پیشرفت در کار مستلزم تسلط بر مهارت های شغلی و همکاران دشوار است. در دوران بازنشستگی، ما علایق جدیدی را انتخاب می کنیم. در سر حد پیری، در حالی که هنوز می‌توانیم خود را تطبیق دهیم، به فعالیت های جدید ساده‌تر نیاز داریم. اگر در یادگیری مهارت دارید، یک مزیت در زندگی دارید. سوم، یادگیری یک مهارت اکتسابی است و مؤثرترین راهبردها اغلب از عقل سلیم به دست نمی آیند.

زمانی که یادگیری پر تلاش است عمیق تر و بادوام تر است. یادگیری آسان مانند نوشتن روی شن است، امروز پابرجاست و فردا رفته است. ما در مورد زمانی که خوب یاد می گیریم و زمانی که نمی آموزیم قضاوت کنندگان ضعیفی هستیم. زمانی که حرکت سخت‌تر و کندتر است و به نظر سازنده نمی‌رسد، ما به سمت استراتژی‌هایی کشیده می‌شویم که ثمربخش‌تر هستند، غافل از اینکه دستاوردهای این استراتژی‌ها اغلب موقتی هستند. بازخوانی متن (دوباره و چندباره روخوانی کردن کتاب و یادداشتها) و تمرین انبوه (مطالعه چندین بخش از کتاب و یادداشتها بیکباره و در زمانی کوتاه) تا حد زیادی راهبردهای مطالعه ترجیح داده شده برای فراگیران در همه رشته ها هستند، اما آنها همچنین دارای کمترین بهره وری هستند. تمرین انبوه، تکرار یکسره و سریع و کوتاه مدت مطلبی است که می‌خواهید در حافظه فروکنید؛ «تمرین-تمرین-تمرین» بدون استراحت و با کمترین بازبینی درک و فهم مطلب. فشرده خوانی برای امتحانات، بخصوص شب قبل از امتحان یک مثال شایع است.

بازخوانی و تمرین انبوه باعث ایجاد احساسات روانی می شود که نشانه های تسلط در نظر گرفته می شود - آشنایی با مطالب و فعال بودن آنها در ذهن؛ اما برای تسلط یا ماندگاری واقعی این استراتژی ها تا حد زیادی اتلاف وقت هستند. تمرین بازیابی- یادآوری حقایق یا مفاهیم یا رویدادها از حافظه - راهبرد یادگیری مؤثرتر از مرور با بازخوانی است. فلش کارت ها یک مثال ساده هستند. بازیابی حافظه را تقویت می کند و فراموشی را کاهش می دهد. یک آزمون ساده، پس از خواندن یک متن یا شنیدن یک سخنرانی، یادگیری و حافظه بهتری نسبت به بازخوانی متن یا مرور یادداشت های سخنرانی ایجاد می کند. در حالی که مغز ماهیچه ای نیست که با ورزش قوی تر شود، زمانی که حافظه بازیابی و یادگیری تمرین می شود مسیرهای عصبی که بدنه یادگیری را تشکیل می دهند قوی تر می شوند. تمرین دوره ای فراموشی را متوقف می کند، مسیرهای بازیابی را تقویت می کند، و برای تحکیم دانشی که می خواهید به دست آورید ضروری است. زمانی که در یک کار و بین جلسات کم کارامد می‌شوید و در تمرین فضای استراحت ایجاد می کنید و میان تمرین ها فاطله زمانی ایجاد می کنید و ، یا تمرین دو یا چند موضوع را در هم می‌آمیزید و بطور دوره ای آنها را مطالعه می کنید، بازیابی سخت‌تر است و بهره‌وری کمتر به نظر می‌رسد، اما تلاش بیشتر در دوره زمانی بیشتر باعث یادگیری طولانی‌تر می‌شود و کاربرد همه‌جانبه‌تری از آن را در موقعیت بعدی امکان‌پذیر می‌سازد. تلاش برای حل یک مشکل قبل از آموزش راه حل منجر به یادگیری بهتر می شود، حتی اگر در تلاش خطاهایی صورت گیرد.

تصور رایج آموزش و یادگیری به شکلی مطابق با سبک یادگیری دلخواه خود، به عنوان مثال به عنوان یک یادگیرنده شنیداری یا دیداری، توسط تحقیقات تجربی پشتیبانی نمی شود. افراد انواع مختلفی از هوش را دارند که باید در یادگیری به کار ببندند، و شما زمانی بهتر یاد می‌گیرید که با استفاده از همه استعدادها و تدبیر خود، به‌صورت وسیع‌تر پیش بروید، تا زمانی که آموزش یا تجربه را به سبکی محدود کنید که برایتان مناسب‌تر است. وقتی در استخراج  اصول اساسی یا "قوانین" که انواع مشکلات را متمایز می کند مهارت دارید، شما در انتخاب راه حل های مناسب در موقعیت های ناآشنا موفق تر هستید. این مهارت از طریق  تمرین در هم آمیخته و متنوع بهتر به دست می آید تا تمرین انبوه. به عنوان مثال، درهم آمیختن تمرین در محاسبه حجم انواع مختلف جامدات هندسی باعث می شود زمانی که آزمون بعدی یک جامد تصادفی را ارائه می دهد، در انتخاب راه حل مناسب مهارت بیشتری داشته باشید. در هم آمیختن شناسایی انواع پرندگان یا آثار نقاشان رنگ روغن، توانایی شما را هم در یادگیری ویژگی های یکپارچه در یک تیپ و هم برای تمایز بین انواع، بهبود می بخشد و مهارت شما را در دسته بندی نمونه های جدیدی که بعداً با آنها مواجه می شوید، بهبود می بخشد.

ما همه مستعد توهماتی هستیم که می تواند قضاوت ما را در مورد آنچه می دانیم و می توانیم انجام دهیم خدشه دار می کند. آزمون به سنجیدن قضاوت ما در مورد آنچه آموخته ایم، کمک می کند. خلبانی که به خرابی سیستم‌های هیدرولیک در شبیه‌ساز پرواز پاسخ می‌دهد، به سرعت متوجه می‌شود که آیا در مراحل اصلاحی است یا خیر. تقریباً در تمام زمینه های یادگیری، وقتی از تست به عنوان ابزاری برای شناسایی و بیان نقاط ضعف خود استفاده می کنید، تسلط بهتری کسب می کنید.

تمام یادگیری های جدید نیاز به یک دانش پایه قبلی دارند. شما باید بدانید که چگونه یک هواپیمای دو موتوره را روی دو موتور فرود بیاورید قبل از اینکه بتوانید فرود آن را بر روی یک موتور بیاموزید. برای یادگیری مثلثات، باید جبر و هندسه خود را به خاطر بسپارید. برای یادگیری کابینت سازی، باید به خواص چوب و مواد کامپوزیت، نحوه اتصال تخته ها، برش دادن لبه ها و گوشه ها تسلط داشته باشید. اگر فقط درگیر تکرار مکانیکی هستید، درست است، شما به سرعت به حدی که می توانید در ذهن داشته باشید، می رسید. با این حال، اگر پیچیده تمرین کنید ، هیچ محدودیتی برای میزان یادگیری وجود ندارد.

فرآیند دادن معنای عینی جدید با بیان آن با کلمات خود و پیوند آن با آنچه قبلاً می دانید تفصیل نامیده می شود. هرچه بیشتر بتوانید در مورد نحوه ارتباط یادگیری جدید با دانش قبلی خود توضیح دهید، درک شما از یادگیری جدید قوی تر خواهد بود و ارتباطات بیشتری ایجاد می کنید که به شما کمک می کند بعداً آن را به خاطر بسپارید. هوای گرم نسبت به هوای سرد می تواند رطوبت بیشتری را در خود نگه دارد و تبخیر یک اثر خنک کننده دارد: شما این را می دانید زیرا یک روز مرطوب در هوای گرم از یک روز خشک در هوای گرم، جایی که عرق شما حتی قبل از اینکه پوست شما مرطوب شود از بین می رود گرمتر احساس می شود. وقتی شما اصول انتقال حرارت را مطالعه می کنید، شما هدایت گرما را از گرم کردن دستان خود در اطراف یک فنجان داغ کاکائو بهتر درک می کنید. قرار دادن دانش جدید در زمینه بزرگتر به یادگیری کمک می کند. به عنوان مثال، هر چه بیشتر از داستان در حال آشکار شدن تاریخ بدانید، بیشتر از آن می توانید یاد بگیرید. و هر چه راه‌های بیشتری به آن داستان بدهید، مثلاً با ارتباط دادن آن به درک خود از جاه‌طلبی انسان و نامرتب بودن سرنوشت، داستان بهتر برای شما باقی می‌ماند. به همین ترتیب، اگر می‌خواهید یک انتزاع را یاد بگیرید وقتی آن را در چیزی عینی که قبلاً می‌دانید استوار می کنید، آسان‌تر می‌شود.

افرادی که یاد می گیرند ایده های کلیدی را از مطالب جدید استخراج کرده و آنها را در یک مدل ذهنی سازماندهی کنند و آن مدل را با دانش قبلی ارتباط دهند نشان دهنده مزیت در تسلط بر یادگیری پیچیده است. یک مدل ذهنی بازنمایی ذهنی برخی از واقعیت‌های بیرونی است. به یک بازیکن بیسبال در انتظار بازی فکر کنید. او کمتر از یک لحظه فرصت دارد تا رمزگشایی کند که آیا این یک توپ منحنی است، یا مسیر دیگری را می پیماید. او چطور اینکار را انجام میدهد؟ چند سیگنال ظریف وجود دارد که به شما کمک می کند: نحوه چرخش توپ و نحوه پرتاب بازیکن. یک بازیکن عالی تمام حواس‌پرتی‌های ادراکی خارجی را از بین می‌برد، و تنها این تغییرات را در زمین‌ بازی می‌بیند، و از طریق تمرین، مدل‌های ذهنی متمایز را بر اساس مجموعه‌ای از نشانه‌ها برای هر نوع گام شکل می‌دهد. او این مدل ها را به آنچه در مورد وضعیت ضربه زدن، منطقه ضربه زدن و تاب خوردن و مدل‌های ذهنی موقعیت‌ بازیکن می داند متصل می کند تا بر توپ مسلط بماند. مدل‌های ذهنی او از موقعیت‌های بازیکن به مدل‌های او از حریف (آیا آنها در عمق بازی می‌کنند یا سطحی؟) و به سیگنال‌هایی که از مربیان به او ارسال می شوند، متصل می‌شوند. یک بازیکن خبره همه عناصر به جز مهم ترین عناصر را حذف کرده و مدل های ذهنی را می سازد و به سایر عناصر ضروری این بازی پیچیده متصل می کند و شانس بهتری برای گلزنی نسبت به یک فرد کمتر باتجربه دارد که نمی تواند اطلاعات گسترده و متغیر را که با آن روبرو می شود درک کند.

بسیاری از مردم بر این باورند که توانایی فکری آنها از بدو تولد مشخص شده است و عدم موفقیت در مواجهه با چالش یادگیری دلیلی بر توانایی مادری آنهاست. اما هر بار که چیز جدیدی یاد می گیرید، شما مغز را تغییر می دهید - بقایای تجربیات شما ذخیره می شود. درست است که ما زندگی را با موهبت ژن‌هایمان شروع می‌کنیم، اما این نیز درست است که از طریق یادگیری و توسعه مدل‌های ذهنی که ما را قادر به استدلال، حل مسئله و خلاقیت می‌کنند، توانا می‌شویم. به عبارت دیگر، عناصری که توانایی‌های فکری شما را شکل می‌دهند تا حد شگفت‌آوری در کنترل خودتان قرار دارند. درک این موضوع به شما امکان می دهد شکست را به عنوان ضرورت تلاش و منبع مفید اطلاعات ببینید - نیاز به حفاری عمیق تر یا امتحان کردن یک استراتژی متفاوت. نیاز به درک این نکته که وقتی یادگیری سخت است، کار مهمی انجام می دهید. درک این نکته که اگر می‌خواهید از سطح فعلی عملکرد خود به سمت تخصص واقعی پیشی بگیرید، تلاش و عقب‌نشینی ضروری است. اشتباه کردن و تصحیح آنها پل هایی را برای یادگیری پیشرفته می سازد.

 

مفهوم سنتی و استاندارد فراشناخت - مجله اینترنتی روان تنظیم

چگونه دانش و تنظیم فراشناختی بر عملکرد شناختی تأثیر می گذارند

به ندرت کسی واقعیت یا اهمیت فراشناخت را زیر سوال می برد. با این حال، در میان کسانی که آن را مطالعه می کنند، بحث قابل توجهی در مورد دامنه و معنای اصطلاح و ماهیت و روابط متقابل بین انواع مختلف دانش و فرآیندهای فراشناختی که در ادبیات روانشناختی گسترش یافته است وجود دارد. بیشتر گزارشهای فراشناخت تمایز اساسی بین دانش فراشناختی (یعنی آنچه فرد در مورد شناخت میداند) و فرآیندهای کنترل فراشناختی (یعنی نحوه استفاده از آن دانش برای تنظیم شناخت) قائل میشوند. دانش شناخت از تنظیم شناخت متمایز است. بین دانش و تنظیم فراشناختی و فرآیندهای فرعی درگیر در هر یک تمایز اساسی وجود دارد.

دانش شناخت

دانش شناخت به آنچه افراد در مورد شناخت خود یا به طور کلی در مورد شناخت می دانند اشاره دارد. معمولاً شامل سه نوع مختلف آگاهی فراشناختی است: دانش بیانی، رویه ای و مشروط. دانش بیانی به دانستن درباره امور اشاره دارد. دانش رویه ای به دانستن چگونگی انجام کارها اشاره دارد. دانش مشروط به دانستن جنبه های چرایی و چه زمانی شناخت اشاره دارد.

دانش بیانی: دانش بیانی شامل دانش در مورد خود به عنوان یک یادگیرنده و در مورد اینکه چه عواملی بر عملکرد فرد تأثیر می گذارد، می شود. به عنوان مثال، تحقیقی که فراحافظه را بررسی می کند (یعنی دانش در مورد فرآیندهای حافظه) نشان می دهد که بزرگسالان نسبت به کودکان دانش بیشتری در مورد فرآیندهای شناختی مرتبط با حافظه دارند. به طور مشابه، به نظر می رسد که یادگیرندگان خوب دانش بیشتری در مورد حافظه خود دارند و بیشتر از یادگیرندگان ضعیف از آنچه می دانند استفاده می کنند. چندین جزء فرعی در یک پرسشنامه فراحافظه به طور قابل توجهی با عملکرد دوره در میان دانشجویان مرتبط بود، از جمله حافظه تخمین زده شده (یعنی تخمین هایی از اینکه چه مقدار از قسمت های مطالعه به خاطر سپرده شده است).

دانش رویه ای: دانش رویه ای به دانش مربوط به اجرای مهارت های رویه ای اشاره دارد. افراد با درجه بالایی از دانش رویه ای از مهارت ها به طور خودکار استفاده می کنند، احتمال بیشتری دارد که استراتژی ها را به طور موثر ترتیب دهند، و از استراتژی های کیفی متفاوت برای حل مسائل استفاده می کنند. از نقطه نظر آموزشی، تعدادی از مطالعات گزارش میدهند که کمک به دانشآموزان جوانتر برای افزایش دانش رویهای خود، عملکرد حل مسئله آنلاین آنها را بهبود میبخشد. برای مثال، گروههایی از دانشآموزان کلاس پنجم با استفاده از کارت اشاره حل مسئله، یا بدون آن، اقدام به حل مسائل کردند. کسانی که آموزش رویه ای آشکار در مورد نحوه استفاده از کارت اشاره دریافت کردند، در مقایسه با گروه کنترل، مسائل بیشتری را در آزمون کاغذ و مداد حل کردند. بعلاوه گروه آموزش آشکار در یک کار جدید کامپیوتری بهتر از گروه کنترل عمل کردند.

دانش مشروط: دانش مشروط به دانستن زمان و چرایی اعمال کنش های شناختی مختلف اشاره دارد. ممکن است به عنوان دانشی بیانی در مورد سودمندی نسبی رویه های شناختی در نظر گرفته شود. برای مثال، دانشجویان بین خواسته های پردازش اطلاعات ده نوع مختلف موقعیت خواندن تمایز ایجاد کردند. دانش آموزان در تلاش برای تنظیم بهتر یادگیری خود، راهبردهای متفاوتی را انتخاب کردند که برای هر موقعیت مناسب تر بود. باورهای دانشآموزان در مورد شدت نسبی تقاضاهایی که بر منابع شناختی آنها گذاشته میشود نیز در 10 موقعیت متفاوت بود. مطالعات اخیر نشان می دهد که دانش مشروط در دوران کودکی به رشد خود ادامه می دهد. به عنوان مثال، اگرچه دانش آموزان مهدکودک دانش مشروط در مورد یادگیری خود را نشان می دهند، اما دانش کمتری نسبت به کودکان بزرگتر نشان می دهند. به طور مشابه، به نظر میرسد که کودکان بزرگتر و بزرگسالان بهتر از یادگیرندگان جوانتر میتوانند به طور انتخابی توجه خود را بر اساس خواستههای تکلیف مشروط تخصیص دهند. با مقایسه بزرگسالان رابطه مثبتی بین دانش در مورد اثربخشی نسبی راهبردها (یعنی دانش مشروط) و استفاده از استراتژی (یعنی تنظیم شناخت) یافتند.

نتیجه: بسیاری از مطالعات این ادعا را تایید می کنند که یادگیرندگان ماهر دارای دانش بیانی، رویه ای و شرطی در مورد شناخت هستند. این دانش معمولاً عملکرد را بهبود می بخشد. بسیاری از نظریه پردازان معتقدند که دانش فراشناختی در اوایل کودکی ظاهر می شود و حداقل در طول دوران نوجوانی به رشد خود ادامه می دهد. بزرگسالان نسبت به کودکان خردسال دانش بیشتری در مورد شناخت خود دارند و بهتر می توانند آن دانش را توصیف کنند. با این حال، تعدادی از مطالعات نشان میدهند که کودکان در سن شش سالگی میتوانند با دقت در شناخت خود تأمل کنند، بهویژه زمانی که از آنها خواسته میشود این کار را در حوزهای آشنا انجام دهند. دانش فراشناختی (یعنی دانش شناخت) لزوماً قابل بیان نیست. کودکان به طور معمول دانش را در مورد شناخت نشان می دهند و از آن استفاده می کنند بدون اینکه بتوانند آن دانش را بیان کنند. حتی بزرگسالان نیز در ارائه توضیحات آشکار از شناخت تخصصی خود با مشکل مواجه می شوند. اگرچه دانش فراشناختی برای مفید بودن نیازی به قابلیت بیان ندارد، دسترسی آگاهانه به چنین اطلاعاتی ممکن است تفکر و خودتنظیمی را تسهیل کند.

تنظیم شناخت

تنظیم شناخت به فعالیت های فراشناختی اشاره دارد که به کنترل تفکر یا یادگیری فرد کمک می کند. اگرچه تعدادی از مهارت های نظارتی در ادبیات شرح داده شده است، سه مهارت اساسی در همه گزارش ها گنجانده شده است: برنامه ریزی، نظارت و ارزیابی.

برنامه ریزی: برنامه ریزی شامل انتخاب استراتژی های مناسب و تخصیص منابعی است که بر عملکرد تأثیر می گذارد. مثالها شامل پیشبینیها قبل از خواندن، توالی استراتژی، و تخصیص زمان یا توجه انتخابی قبل از شروع کار است. یک تحلیل عمیق از چگونگی برنامه ریزی نویسندگان خوب و ضعیف برای نوشتن ارائه شده است. یکی از یافتهها این است که توانایی برنامهریزی و دانش در مورد این فرآیند در دوران کودکی و نوجوانی رشد میکند و در سنین 10 تا 14 سالگی بهطور چشمگیری بهبود مییابد. نویسندگان قدیمیتر و با تجربهتر به جای برنامهریزی اختصاصی، درگیر کارهای کلی تر و تعمیم یافته هستند. علاوه بر این، نویسندگان باتجربهتر میتوانند بدون توجه به محتوای متن بهطور مؤثر برنامهریزی کنند، در حالی که نویسندگان ضعیف قادر به انجام این کار نیستند. این یافتهها نمونهای از توالی رشدی هستند که هنگام مطالعه انواع دیگر فراشناخت تنظیمی یافت میشوند. یادگیرندگان مسن تر و با تجربه تر، دانش بیشتری در مورد شناخت دارند و از آن دانش برای تنظیم یادگیری خود قبل از انجام کار استفاده می کنند.

نظارت: نظارت به آگاهی آنلاین فرد از درک و عملکرد تکلیف اشاره دارد. توانایی شرکت در خودآزمایی دوره ای در حین یادگیری مثال خوبی است. تحقیقات نشان میدهد که توانایی نظارت به کندی رشد میکند و در کودکان و حتی بزرگسالان بسیار ضعیف است. با این حال، چندین مطالعه اخیر ارتباطی بین دانش فراشناختی و صحت نظارت پیدا کرده اند. به عنوان مثال، توانایی بزرگسالان برای تخمین میزان درک یک متن قبل از خواندن آن با نظارت بر صحت در آزمون درک مطلب پس از خواندن ارتباط دارد. مطالعات همچنین نشان می دهد که توانایی نظارت با آموزش و تمرین بهبود می یابد. برای مثال، توانایی دانشآموزان کلاس پنجم و ششم برای حل مسائل کامپیوتری پس از انتساب به یکی از سه شرط مورد بررسی قرار گرفت. گروه اول آموزش حل مسئله خاص و گروه دوم آموزش حل مسئله به همراه خود نظارتی دریافت کردند، در حالی که گروه سوم هیچ آموزشی دریافت نکردند. گروه حل مسئله تحت نظارت، بیشتر از هر یک از گروه های باقی مانده، مسائل دشوار را حل کرد و زمان کمتری را برای انجام آن صرف کرد. گروهی که آموزش حل مسئله و نظارت را دریافت میکردند نیز مشکلات پیچیده را سریعتر از گروه کنترل حل کردند.

ارزیابی: ارزیابی به ارزشیابی محصولات و فرآیندهای تنظیمی یادگیری فرد اشاره دارد. مثالهای معمولی شامل ارزیابی مجدد اهداف و نتیجهگیری است. تعدادی از مطالعات نشان می دهد که دانش فراشناختی و مهارت های نظارتی مانند برنامه ریزی با ارزشیابی مرتبط است. برای مثال، در نظارت بر متن، نویسندگان ضعیف نسبت به نویسندگان خوب کمتر قادر به اتخاذ دیدگاه خواننده هستند و در تشخیص مشکلات متن و تصحیح آنها با مشکل بیشتری مواجه هستند. این تفاوت ها به استفاده از مدل های ذهنی مختلف نوشتن نسبت داده شده اند. نویسندگان خوب از آنچه به عنوان مدل "انتقال دانش" نامیده می شود استفاده کردند. در مقابل، نویسندگان ضعیف از مدل "گفتن دانش" استفاده کردند. استراتژی انتقال دانش یک استراتژی یادگیری شناختی است که بر تغییر فعالانه و بازسازی اطلاعات جدید برای تطابق با دانش از پیش موجود تمرکز دارد. استراتژی گفتن دانش شامل گفتن چیزهایی است که فرد می داند، کم و بیش به ترتیبی که به ذهنش می رسد، با محدودیت های ژانر و متن قبلی به عنوان نشانه های اصلی بازیابی.

نتیجه: محققان توافق دارند که شایستگی نظارتی عملکرد را از طرق مختلف بهبود می بخشد، از جمله استفاده بهتر از منابع شناختی مانند توجه، استفاده بهتر از استراتژی ها و آگاهی بیشتر از شکست درک مطلب. تعدادی از مطالعات بهبود قابل توجهی در یادگیری را گزارش میکنند که مهارتهای نظارتی و درک نحوه استفاده از این مهارتها به عنوان بخشی از آموزش کلاس درس گنجانده شود. فرآیندهای تنظیمی - از جمله برنامه ریزی، نظارت و ارزیابی - ممکن است در بسیاری از موقعیت های یادگیری آگاهانه یا قابل بیان نباشند. یکی از دلایل این است که بسیاری از این فرآیندها، حداقل در میان بزرگسالان، بسیار خودکار هستند. دلیل دوم این است که برخی از این فرآیندها بدون هیچ بازتاب آگاهانه توسعه یافته اند و بنابراین گزارش آن به دیگران دشوار است. تعدادی از مطالعات تجربی این فرض را تایید می کنند. تحقیقات همچنین نشان می دهد که دانش شناخت و تنظیم شناخت مستقل از یکدیگر نیستند. دانش قابل بیان از شناخت یک محدودیت مهم در حل مسئله در بین دانش آموزان کلاس پنجم و ششم است. قضاوت دانشجویان کالج در مورد توانایی آنها برای نظارت بر درک مطلب به طور قابل توجهی با صحت نظارت مشاهده شده آنها مرتبط است.

کلام آخر: طبقه بندی نظریه های فراشناختی از مدلهای ضمنی شناخت تا ساختارهای نظری رسمی را شامل میشود. نظریه های فراشناختی (نظریه های افراد در مورد شناخت خود) به طور گسترده به عنوان چارچوب های سیستماتیکی که برای توضیح و هدایت شناخت، دانش فراشناختی و مهارت های تنظیمی استفاده می شوند، تعریف می شوند. نظریههای فراشناختی ضمنی، غیررسمی و رسمی با تفاوتهای انتقادی بین آنها از هم متمایز شده اند. ادبیات برخی از راههایی که افراد نظریه های فراشناختی را میسازند را نیز در بر می گیرد. منشأ و توسعه این نظریه ها و همچنین مفاهیم روش شناختی، پیامدهای پژوهش و عمل آموزشی آنها مورد توجه قرار گرفته است.

علیرغم این نتایج، محققان در مورد اینکه چگونه افراد دانش فراشناختی را تثبیت می کنند و اینکه چگونه دانش در مورد شناخت به بهترین شکل مشخص می شود، اختلاف نظر دارند. سوال اساسی این است که چگونه افراد انواع مختلف دانش فراشناختی و مهارتهای نظارتی را در چارچوبهای شناختی نظاممندی که به عنوان نظریه های فراشناختی یاد میشوند، ادغام میکنند. برای انجام این کار، لازم است اجزای خاص دانش فراشناختی (مثلاً دانش مشروط) و تنظیم فراشناختی (مثلاً نظارت بر درک مطلب) را از ادغام سیستماتیک این مؤلفه ها (مثلاً دانش نظری در مورد متغیرهای مؤثر بر عملکرد شناختی) متمایز کرد. این سؤال که چگونه افراد دانش خود را در مورد ساختارهای شناختی هماهنگ می کنند، توجه کمی از سوی محققان دریافت کرده است. پیشنهاد شده است که افراد نظریه های فراشناختی را به دو دلیل می سازند: (الف) برای سازمانبندی دانش فراشناختی خود، و (ب) برای درک و برنامهریزی فعالیتهای شناختی خود در چارچوبی رسمی.

 

استفاده از مطالب ارایه شده در این پایگاه، صرفا با ذکر منبع آزاد می باشد.

مجله اینترنتی روان تنظیم


------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------


 

مجله علمی-پژوهشی-کاربردی یادگیری خود تنظیم و راهبردهای یادگیری-مطالعه در حیطه روانشناسی تربیتی شناختی

 یادگیری مادام العمر یکی از ضرورتهای زندگی متمدن امروز ماست. انسان متمدن بدون یادگیری قادر به ادامه زندگی مطلوب نیست. یادگیری در عمق زندگی انسان ریشه گرفته است. با ورود به عصر تکنولوژی (فن آوری) نیاز انسان به یادگیری از محدوده های آموزش و پرورش رسمی فراتر رفته است و ضرورت پذیرفتن مسئولیت یادگیری و رشد فردی برای آحاد جامعه یک امر غیر قابل انکار شده است. اگرچه آموزش و پرورش باید زمینه های رشد فردی و اجتماعی را تدارک ببیند، زندگی مدرن فراتر از توان نظامهای آموزشی و پرورشی توسعه یافته است.

امروزه شاهد تغییر مداوم در نحوه یادگیری کودکان هستیم و می بینیم که چالشهای درگیر کردن کودکان در یادگیری به طور تصاعدی افزایش یافته است. دانشآموزان ما نه تنها با صدها کانال تلویزیونی، رسانههای مستمر، بازیهای رایانهای بسیار پیچیده، و اطلاعات سریع درگیر هستند، بلکه از طریق رسانههای اجتماعی و پیامک نیز در تماس دائمی هستند. این تغییرات در دنیای ما مستلزم تغییراتی در نحوه آموزش ما شده است. ما باید درک کنیم که امروزه مربیان در رقابتی سخت با نیروهای جلب کننده توجه هستند که فرزندان ما هر روز و لحظه به لحظه با آنها روبرو می شوند.

کشورهای سراسر جهان شروع به تمرکز مجدد سیستم های آموزشی خود بر روی مهارت ها و نگرش هایی کرده اند که به موفقیت در دنیای به سرعت در حال تغییر ما کمک می کند. بیشتر مردم در مورد "مهارت های قرن بیست و یکم" صحبت می کنند و سعی می کنند راه هایی برای کمک به دانش آموزان در دنیایی که دائما در حال تغییر است پیدا کنند. وضعیت فعلی ما برای پدربزرگ و مادربزرگ های ما غیرقابل تصور بود. برای مثال، چه کسی میتوانست حتی یک دهه پیش تصور کند که دستگاههایی داشته باشیم که به ما امکان میدهد به اکثریت قریب به اتفاق اطلاعات جهان دسترسی داشته باشیم، خودروهایی که میتوانند برای ما ترمز کنند یا با منابع انرژی جایگزین کار کنند، یا ماشینهایی که به پزشکان و محققان اجازه میدهند مغز ما را اسکن کنند تا ببینند چگونه فکر می کنیم؟ ما اکنون چنین تحولاتی را بدیهی می دانیم، با این حال این پیشرفت ها قبل از وقوع به سختی آشکار بودند. ما در عصری از توسعه و پیشرفت بیسابقه زندگی میکنیم، و خوشبین بودن در مورد اینکه به کجا خواهیم رفت، آسان است. با این حال، آمادهسازی دانشآموزان برای دنیایی در 20 سال آینده منجر به یک مانع بزرگ میشود: پیشبینی اینکه جهان در 10 سال آینده چگونه خواهد بود، تقریباً غیرممکن است، چه برسد به 20 سال یا بیشتر. ما نمیتوانیم مشاغل فردا را پیشبینی کنیم (مثلاً حتی چند دهه پیش، کار در صنعت گوشیهای هوشمند بیمعنی بود)، نمیتوانیم فناوری آینده را پیشبینی کنیم، نمیتوانیم چیز زیادی را پیشبینی کنیم.  برای پیچیده تر شدن اوضاع، انتظار می رود دانشجویان امروزی کمتر صنعت محور باشند و در مورد انواع مشاغلی که به دنبال آن هستند انعطاف پذیرتر باشند. برخی برآوردها نشان می دهد که آنها هر چند سال یک بار - و اغلب چندین بار -  در طول زندگی خود شغل خود را تغییر می دهند. چگونه آنها را برای موفقیت در زندگی و محل کار در دنیایی که تنها چیز ثابت آن تغییر است، آماده کنیم؟

صرف نظر از زمینه ای که دانش آموزان امروزی روزی در آن کار خواهند کرد، تحقیقات نشان می دهد که مهارت های شناختی و خلاقیت به طور فزاینده ای برای موفقیت در محل کار و زندگی ضروری خواهد بود. بخشی مهم از این مهارت ها توانایی تنظیم تفکر و رفتار خود است. دانشآموزانی که مسئولیت یادگیری خود را بر عهده میگیرند، از استراتژیهای مطالعه بر اساس بهترین روش یادگیری استفاده میکنند، خود را به چالش میکشند و به دنبال مشکلاتی برای حل آن هستند، نه تنها احتمالاً یادگیرندههای مادام العمر خواهند بود، بلکه احتمالاً بزرگسالانی سازنده و شاد خواهند بود. به این ترتیب، خودتنظیمی یک مهارت اساسی قرن بیست و یکم است - اگر نه تنها مهارت اساسی برای موفقیت و رفاه آینده.

خود تنظیمی دریچه ای است برای نفوذ به اعماق یادگیری و استفاده از حداکثر زمان موجود و استعدادهای نهفته آدمی. یادگیری سیستماتیک و سنجیده برای رسیدن به اوج حیطه های تخصص با تعیین اهداف بلند مدت و کوتاه مدت و برنامه ریزی پیچیده برای بکار بردن روشها و راهبردهای یادگیری و عملکرد ممکن گردیده است. خود تنظیمی فراتر از یک ابزار یادگیری و عملکرد، با نظام درونی خود انسان در هم تنیده است و نوعی شیوه زندگی را به ارمغان آورده است. توانمندیهای این حیطه جدید به اندازه ای بوده است که متفکرین و دانشمندان به فکر تعریف جدیدی از یادگیری و محیط های نیرومند یادگیری برآمده اند.

نگاه عمیق به این حیطه از روانشناسی تربیتی حدود چهار دهه است که آغاز شده است و به پیشرفتهای چشمگیری دست یافته است. سیاست سازان و برنامه ریزان جوامع مختلف به ارزش نظری و عملی این حیطه آگاه گشته اند و در صدد آن هستند که آن را به عمل در آورند. حیطه راهبردهای یادگیری اگرچه ارتباط نزدیکی با حیطه خود تنظیمی دارد خود یک حیطه مستقل با تاریخچه جداگانه ای است که در زمینه یادگیری انسان و بخصوص یادگیری آموزشگاهی نقش بسزایی داشته است. شایان ذکر است که این حیطه هنوز در کشور ما کاملا شناخته شده نیست و در اوایل رشد خود است. درک مفهومی خود تنظیمی علاوه بر اثر آن در زمینه های پژوهشی، در زمینه های نظریه پردازی، و کاربردهای آموزشی و حرفه ای مهم و اساسی تلقی می شود.


عناوین یادداشت‌ها

معرفی  روان تنظیم  در  LinkedIn 

محمود دلیر عبدی نیا

روانشناس تربیتی

از دانشگاه تهران

مربی راهبردهای یادگیری و مطالعه

آموزش یادگیری خود تنظیم

کارشناس مسائل آموزشی و تربیتی

مشاور خلاقیت

ravantanzim@gmail.com

09016310911


عملکرد برتر: خلاقیت؟ نبوغ؟ هوش؟ تخصص؟ - مجله اینترنتی روان تنظیم

چرا برخی از مردم در کاری که انجام می دهند به طرز شگفت انگیزی خوب هستند؟

به هر کجا که نگاه کنید، از ورزش های رقابتی و اجرای موسیقی گرفته تا علم، پزشکی و تجارت، به نظر می رسد همیشه افراد استثنایی وجود دارند که ما را با کارهایی که می توانند انجام دهند و اینکه چقدر خوب انجام می دهند، خیره می کنند. و وقتی با چنین فردی استثنایی روبرو می شویم، طبیعتاً تمایل داریم به این نتیجه برسیم که این شخص با چیزی اضافه تر از دیگران به دنیا آمده است. در واقع می توانیم بگوییم که او بسیار با استعداد است یا از موهبت واقعی برخوردار است.

اما آیا واقعا اینطور است؟ سال هاست که این افراد مورد مطالعه قرار گرفته اند؛ افراد خاصی که به عنوان متخصص در رشته های خود برجسته هستند - ورزشکاران، نوازندگان، شطرنج بازان، پزشکان، فروشندگان، معلمان و غیره؛ و در مورد کارهایی که آنها انجام می دهند و اینکه چگونه آن را انجام می دهند، بررسی های دقیقی صورت گرفته است. آنها مورد مشاهده، و آزمایش قرار گرفته اند و با آنها مصاحبه شده است. روانشناسی، فیزیولوژی و سیستم عصبی این افراد خارق العاده بررسی شده است. بله، این افراد موهبت خارق‌العاده‌ای دارند که در قلب توانایی‌های آنها نهفته است.

اما این همان چیزی نیست که مردم معمولاً آن را تصور می کنند، و حتی قدرتمندتر از آن چیزی است که آنها تصور می کنند. مهمتر از همه، این موهبتی است که هر یک از ما با آن متولد شده ایم و می توانیم با رویکرد درست از آن بهره ببریم.

سال 1763 ولفگانگ آمادئوس موتزارت جوان در آستانه سفر به اروپا افسانه موتزارت را آغاز می کند. او که تنها هفت سال سن دارد و به سختی قد او با برخی از ابزار های موسیقی همتراز می شود، با مهارت خود در ویولن و سازهای مشابه، مخاطبان زادگاهش سالزبورگ را مجذوب خود می کند. او با ابزارهایی بازی می کند که باور کردن آن از یک فرد تا این حد جوان غیرممکن به نظر می رسد.

اما موتزارت ترفند دیگری در آستین خود دارد که برای مردم عصر او حتی شگفت‌انگیزتر است. وقتی موتزارت جوان نتی را می‌شنود که روی یک آلت موسیقی نواخته می‌شود - هر نتی - بلافاصله می‌تواند تشخیص دهد که دقیقاً کدام نت است؛ حتی زمانیکه نمی‌تواند ساز را ببیند؛ و می‌تواند این کار را برای هر سازی که می‌شنود انجام دهد - و پدر موتزارت، به عنوان آهنگساز و معلم موسیقی، تقریباً تمام آلات موسیقی قابل تصور را در خانه خود داشت. این فقط در مورد آلات موسیقی نبود؛ او می‌توانست نت‌های تولید شده توسط هر چیزی را که به اندازه کافی موزیکال بود شناسایی کند - صدای زنگ ساعت، صدای زنگ درب خانه، و حتی صدای عطسه. این توانایی بود که اکثر نوازندگان بزرگسال آن زمان، حتی با تجربه ترین آنها، نمی توانستند با آن برابری کنند، و به نظر می رسید، حتی بیشتر از مهارت موتزارت در کیبورد و ویولن، نمونه ای از موهبت های اسرارآمیز است که با این اعجوبه جوان متولد شده بود.

البته این توانایی برای ما امروز چندان مرموز نیست. ما اکنون نسبت به 250 سال پیش اطلاعات زیادی درباره آن داریم و اکثر مردم امروز حداقل چیزی درباره آن شنیده اند. اصطلاح فنی "نت شناسی کامل" است، اگرچه بیشتر به عنوان " نت شناسی مطلق" شناخته می شود، و به طور استثنایی نادر است - از هر ده هزار نفر فقط یک نفر آن را دارد. نت شناسی کامل به توانایی فرد برای شناسایی نام هر نت موسیقی پس از شنیدن آن اشاره دارد. نت شناسی عالی - که بیشتر از نظر فنی به عنوان نت شناسی مطلق نیز شناخته می شود - می تواند به توانایی برخی از خوانندگان برای خواندن یک نت معین با ارائه برگه یا نشانه صوتی (از آلات موسیقی) اشاره داشته باشد. در میان نوازندگان درجه یک جهانی بسیار کمتر از بقیه ما نادر است، اما حتی در بین افراد برجسته نیز از حالت عادی دور است: تصور می‌شود بتهوون، ولادیمیر هوروویتز، و فرانک سیناترا آن را داشته اند؛ اما برامز، ایگور استراوینسکی و مایلز دیویس آن را نداشتند.

به‌طور خلاصه، به‌نظر می‌رسد که نت شناسی کامل استعداد ذاتی است که تعداد کمی از افراد خوش‌شانس با آن متولد می‌شوند و بیشتر افراد چنین نیستند. در واقع، این همان چیزی است که حداقل برای دویست سال به طور گسترده باور می شد. اما در طول چند دهه گذشته، درک بسیار متفاوتی از نت شناسی کامل پدیدار شده است، که به دیدگاهی به همان اندازه متفاوت از انواع هدایایی که زندگی ارائه می دهد اشاره می کند. اولین اشاره با مشاهده این موضوع ظاهر شد که تنها افرادی که این "هدیه" را دریافت کرده بودند نیز در اوایل کودکی خود نوعی آموزش موسیقی را دریافت کرده بودند.

به طور خاص، تحقیقات زیادی نشان داده است که تقریباً هرکسی که نت شناسی کامل را دارد، آموزش موسیقی را در سنین بسیار پایین شروع کرده است - معمولاً در حدود سه تا پنج سالگی. اما اگر نت شناسی کامل یک توانایی ذاتی است، چیزی که یا با آن متولد شده‌اید یا نه، پس فرقی نمی‌کند که در کودکی آموزش موسیقی دیده باشید. تنها چیزی که باید مهم باشد این است که در هر زمانی از زندگی خود به اندازه کافی آموزش موسیقی ببینید تا نام نت ها را یاد بگیرید.

سرنخ بعدی زمانی پدیدار شد که محققان متوجه شدند که نت شناسی کامل در میان افرادی که به یک زبان لحنی صحبت می کنند، مانند ماندارین، ویتنامی و چندین زبان آسیایی دیگر که در آنها معنای کلمات به زیر و بمی صدای آنها بستگی دارد، بسیار رایج است. اگر نت شناسی کامل واقعاً یک موهبت ژنتیکی است، پس تنها راهی که ارتباط لحن-زبان معنا پیدا می‌کند این است که افراد با اصل و نسب آسیایی نسبت به افرادی که اجدادشان از جاهای دیگر مانند اروپا یا آفریقا آمده‌اند، ژن‌های مربوط به صدای بلند را بیشتر داشته باشند. اما این چیزی است که آزمایش آن آسان است. شما فقط تعدادی از افراد از اصل و نسب آسیایی را که با صحبت کردن به زبان انگلیسی یا زبان غیرلحنی دیگر بزرگ شده اند، استخدام کنید و ببینید که آیا احتمال بیشتری برای داشتن نت شناسی کامل دارند یا خیر.

این تحقیق انجام شده است، و معلوم می شود که افراد دارای میراث آسیایی که با زبان لحنی صحبت نمی کنند، نسبت به افراد دیگر قومیت ها شانس بیشتری برای داشتن نت شناسی کامل ندارند. بنابراین، این میراث ژنتیکی آسیایی نیست، بلکه یادگیری یک زبان آهنگین است که باعث می‌شود صدای بی‌نقصی بیشتر شود. تا چند سال پیش، این تقریباً همان چیزی بود که ما می‌دانستیم: مطالعه موسیقی در کودکی برای داشتن صدای بی‌نقص ضروری بود، و بزرگ‌شدن با صحبت کردن به یک زبان لحنی، شانس شما را برای داشتن نت شناسی کامل افزایش می‌داد. دانشمندان نمی‌توانستند با قطعیت بگویند که آیا نت شناسی کامل یک استعداد ذاتی است یا خیر، اما می‌دانستند که اگر این یک موهبت است، این موهبتی است که فقط در میان افرادی ظاهر می‌شود که در دوران کودکی آموزش‌هایی در زمینه آهنگ دیده بودند. به عبارت دیگر، باید  از آن استفاده کنید در غیر این صورت آن را از دست خواهید داد. حتی تعداد معدودی از افراد خوش شانسی که با موهبتی برای نت شناسی کامل به دنیا می آیند، باید برای توسعه آن کاری انجام دهند - به ویژه، نوعی آموزش موسیقی در دوران جوانی.

ما اکنون می دانیم که اینگونه نیست. شخصیت واقعی نت شناسی کامل در سال 2014 به لطف یک آزمایش زیبا که در مدرسه موسیقی ایچیونکای در توکیو انجام شد و در مجله علمی  روانشناسی موسیقی گزارش شد آشکار شد. آیاکو ساکاکیبارا، روانشناس ژاپنی، بیست و چهار کودک بین دو تا شش سال را به خدمت گرفت و آنها را در یک دوره آموزشی چند ماهه قرار داد که به آنها آموزش می داد تا آکوردهای مختلفی را که روی پیانو می نواختند، به سادگی با صدایشان شناسایی کنند. آکوردها همه آکوردهای اصلی با سه نت بودند. به کودکان چهار یا پنج جلسه آموزشی کوتاه در روز داده شد که هر جلسه فقط چند دقیقه طول می‌کشید، و هر کودک به تمرین ادامه داد تا بتواند هر چهارده آکورد هدفی را که ساکاکیبارا انتخاب کرده بود شناسایی کند. برخی از کودکان آموزش را در کمتر از یک سال به پایان رساندند، در حالی که برخی دیگر تا یک سال و نیم طول کشید. سپس، هنگامی که کودکی یاد گرفت که چهارده آکورد را شناسایی کند، ساکاکیبارا آن کودک را آزمایش کرد تا ببیند آیا می تواند به درستی تک تک نت ها را نامگذاری کند. پس از اتمام آموزش، هر یک از کودکان حاضر در مطالعه، نت شناسی کامل داشتند و می‌توانستند تک تک نت‌های نواخته شده روی پیانو را شناسایی کنند. این یک نتیجه شگفت انگیز است. در حالی که در شرایط عادی، از هر ده هزار نفر، تنها یک نفر از صدای عالی برخوردار است، هر یک از شاگردان ساکاکیبارا این کار را انجام دادند.

مفهوم واضح این است که نت شناسی کامل، به دور از اینکه هدیه ای باشد که فقط به عده ای خوش شانس اعطا می شود، توانایی ای است که تقریباً هر کسی می تواند با قرار گرفتن در معرض و آموزش صحیح آن را توسعه دهد. این مطالعه به طور کامل درک ما را از نت شناسی کامل بازنویسی کرده است.

پس در مورد نت شناسی کامل موتزارت چطور؟ یک بررسی کوچک در مورد سوابق او به ما ایده بسیار خوبی از آنچه اتفاق افتاده است می دهد. پدر ولفگانگ، لئوپولد موتسارت، ویولونیست و آهنگساز با استعداد متوسطی بود که هرگز به موفقیتی که او می‌خواست دست پیدا نکرده بود، بنابراین تصمیم گرفت فرزندانش را به نوازندگانی تبدیل کند که خودش همیشه می‌خواست. او کار خود را با خواهر بزرگتر موتزارت، ماریا آنا آغاز کرد، که در سن یازده سالگی توسط معاصران او به عنوان نوازنده پیانو و هارپسیکورد و همچنین نوازندگان حرفه ای بزرگسال توصیف می شد. موتزارت بزرگ - که اولین کتاب آموزشی برای رشد موسیقی کودکان را نوشت - در سنین پایین‌تر از زمانی که با ماریا آنا شروع کرده بود، کار با ولفگانگ را آغاز کرد. زمانی که ولفگانگ چهار ساله بود، پدرش تمام وقت با او کار می کرد – ویولن، کیبورد و غیره. در حالی که نمی دانیم پدر موتزارت دقیقاً از چه تمریناتی برای آموزش پسرش استفاده کرده است، اما می دانیم که در زمانی که موتزارت شش یا هفت ساله بود، بسیار شدیدتر و طولانی تر از آن دوجین کودکی که از طریق جلسات تمرین ساکاکیبارا نت شناسی کامل را توسعه دادند، تمرین کرده بود.

بنابراین، در نگاهی به گذشته، هیچ چیز در مورد پیشرفت موتزارت در زمین بی نقص نباید تعجب آور باشد. پس آیا ولفگانگ هفت ساله هدیه ای برای نت شناسی کامل داشت؟ بله و خیر. آیا او با یک موهبت ژنتیکی نادر به دنیا آمد که به او اجازه می داد صدای دقیق نت پیانو یا دمنوش سوت را تشخیص دهد؟ همه چیزهایی که دانشمندان در مورد نت شناسی کامل یاد گرفته اند می گوید نه. در واقع، اگر موتزارت در خانواده دیگری بدون قرار گرفتن در معرض موسیقی - یا بدون قرار گرفتن در معرض کافی مناسب - بزرگ شده بود، مطمئناً هرگز چنین توانایی را در خود ایجاد نمی کرد. با این وجود، موتزارت در واقع با یک موهبت به دنیا آمد، و این همان هدیه ای بود که بچه های مطالعه ساکاکیبارا با آن متولد شدند. همه آن‌ها دارای مغزی بسیار انعطاف‌پذیر و سازگار بودند که می‌توانست با نوع آموزش مناسب، قابلیتی را ایجاد کند که برای ما که آن را نداریم، کاملاً جادویی به نظر می‌رسد.

به طور خلاصه، نت شناسی کامل هدیه نیست، بلکه، توانایی توسعه نت شناسی کامل این موهبت است - و تقریباً همانطور که می توانیم بگوییم، تقریباً همه با آن هدیه متولد می شوند. این یک واقعیت شگفت انگیز و بسیار شگفت انگیز است. در میلیون‌ها سال تکامل منتهی به انسان‌های مدرن، تقریباً مطمئناً هیچ فشار انتخابی برای افرادی وجود نداشت که بتوانند مثلاً نت‌های دقیقی را که یک پرنده آواز می‌خواند شناسایی کنند. با این حال امروز در اینجا هستیم و می‌توانیم با یک رژیم آموزشی نسبتاً ساده، نت شناسی کامل را ایجاد کنیم.

اخیراً دانشمندان علوم اعصاب متوجه شده اند که چرا چنین هدیه ای باید وجود داشته باشد. برای دهه ها دانشمندان معتقد بودند که ما با مدارهای مغزمان تقریباً ثابت به دنیا آمده ایم و این مدار توانایی های ما را تعیین می کند. یا مغز شما برای گام بی نقص سیم کشی شده بود، یا اینطور نبود، و نمی توانستید کاری برای تغییر آن انجام دهید. ممکن است برای شکوفا کردن آن استعداد ذاتی به مقدار مشخصی تمرین نیاز داشته باشید، و اگر این تمرین را انجام نمی‌دادید، ممکن است هیچگاه به طور کامل پیشرفت نکند، اما باور عمومی این بود که اگر این کار را انجام دهید، هیچ مقدار تمرین کمکی نمی‌کند زیرا ژن های مناسبی برای شروع ندارید.

اما از دهه 1990 محققان مغز دریافتند که مغز - حتی مغز بزرگسالان - بسیار سازگارتر از تصور هر کسی است و این به ما کنترل فوق‌العاده‌ای بر آنچه مغز ما قادر به انجام آن است می‌دهد. به طور خاص، مغز با سیم کشی مجدد خود به روش های مختلف به انواع محرک های مناسب پاسخ می دهد. ارتباطات جدید بین نورون ها ایجاد می شود، در حالی که اتصالات موجود می توانند تقویت یا ضعیف شوند و در برخی از قسمت های مغز حتی امکان رشد نورون های جدید وجود دارد. این سازگاری توضیح می دهد که چگونه توسعه نت شناسی کامل در سوژه های ساکاکیبارا و همچنین در خود موتزارت امکان پذیر بود: مغز آنها با ایجاد مدارهای خاصی به آموزش موسیقی پاسخ می داد که نت شناسی کامل را امکان پذیر می کرد. ما هنوز نمی‌توانیم دقیقاً مشخص کنیم که این مدارها چه هستند یا بگوییم چه شکلی هستند یا دقیقاً چه کار می‌کنند، اما می‌دانیم که باید آنجا باشند – و می‌دانیم که آنها محصول آموزش هستند، نه برنامه‌ریزی ژنتیکی ذاتی. در مورد نت شناسی کامل، به نظر می رسد که تا حدود شش سالگی کودک، سازگاری لازم در مغز از بین می رود، به طوری که اگر سیم کشی مجدد لازم برای نت شناسی کامل تا آن زمان رخ نداده باشد، هرگز اتفاق نخواهد افتاد (اگرچه به نوعی استثنائات وجود دارد، و این استثنائات می توانند به ما چیزهای زیادی را در مورد نحوه استفاده افراد از سازگاری مغز آموزش دهند.) این از دست دادن بخشی از یک پدیده گسترده‌تر است - یعنی هم مغز و هم بدن در کودکان خردسال نسبت به بزرگسالان سازگارتر هستند، بنابراین توانایی‌های خاصی وجود دارد که فقط قبل از سن شش یا دوازده یا هجده رشد می‌کنند یا راحت‌تر رشد می‌کنند. با این حال، هم مغز و هم بدن، سازگاری زیادی را در بزرگسالی حفظ می‌کنند، و این سازگاری این امکان را برای بزرگسالان، حتی بزرگسالان مسن‌تر، ایجاد می‌کند که طیف گسترده‌ای از قابلیت‌های جدید را با آموزش صحیح ایجاد کنند.

با در نظر گرفتن این حقیقت، اجازه دهید به سؤالی که در ابتدا پرسیدم بازگردیم: چرا برخی از افراد به طرز شگفت انگیزی در کاری که انجام می دهند خوب هستند؟ در طول سال‌ها مطالعه‌ام در متخصصان در زمینه‌های مختلف، متوجه شده‌ام که همه آنها توانایی‌های خود را تقریباً به همان روشی که دانش‌آموزان ساکاکیبارا انجام دادند - از طریق آموزش اختصاصی که باعث ایجاد تغییرات در مغز (و گاهی اوقات، بسته به توانایی، در بدن) می‌شود، توسعه می‌دهند. ) که این امکان را برای آنها فراهم می کند تا کارهایی را انجام دهند که آنها انجام می دهند در غیر این صورت نمی توانست. بله، در برخی موارد استعداد ژنتیکی تفاوت ایجاد می کند، به ویژه در مناطقی که قد یا سایر عوامل فیزیکی مهم هستند. برای مردی که دارای ژن پنج فوت است، تبدیل شدن به یک بسکتبالیست حرفه ای سخت خواهد بود، همانطور که برای یک زن شش فوتی، موفقیت به عنوان یک ژیمناست هنری در سطح بین المللی عملا غیرممکن است. اما روش‌های دیگری وجود دارد که ژن‌ها ممکن است بر دستاوردهای فرد تأثیر بگذارند، به‌ویژه آن ژن‌هایی که بر میزان احتمال انجام تمرین دقیق و صحیح تأثیر می‌گذارند.

پیام واضح دهه‌ها تحقیق این است که صرف نظر از اینکه موهبت ژنتیکی ذاتی چه نقشی در دستاوردهای افراد «با استعداد» ایفا می‌کند، موهبت اصلی این افراد همان موهبتی است که همه ما داریم – سازگاری مغز انسان و بدنی که آنها بیش از بقیه از آن بهره برده اند. اگر با این افراد خارق‌العاده صحبت کنید، متوجه می‌شوید که همه آن‌ها این را در یک سطح می‌فهمند. آنها ممکن است با مفهوم سازگاری شناختی ناآشنا باشند، اما به ندرت این ایده را قبول دارند که به اوج رشته خود رسیده اند، زیرا آنها برندگان خوش شانس یک قرعه کشی ژنتیکی بودند. آنها می دانند که برای توسعه مهارت های فوق العاده ای که دارند، چه چیزی لازم است، زیرا آن را از نزدیک تجربه کرده اند.

یکی از شواهد مورد علاقه من در مورد این موضوع، از ری آلن، ده بار ستاره اتحادیه ملی بسکتبال و بهترین شوتزن سه امتیازی در تاریخ آن لیگ بود. چند سال پیش، جکی مک مولان، ستون نویس، زمانی که آلن در حال نزدیک شدن به رکورد خود در بیشترین ضربات سه امتیازی بود، مقاله ای در مورد آلن نوشت. مک مولان در صحبت با آلن برای آن داستان، اشاره کرد که یکی دیگر از مفسران بسکتبال گفته بود که آلن با یک شوت زنی متولد شده است - به عبارت دیگر، یک موهبت ذاتی برای پرتاب های سه امتیازی. آلن موافق نبود. او به مک مولان گفت: «من در زندگی ام با افراد زیادی در این مورد بحث کرده ام. «وقتی مردم می گویند که خدا یک پرش زیبا به من عطا کرد، واقعاً من را عصبانی می کند. من به آن مردم می گویم: "کاری را که من هر روز انجام داده ام تضعیف نکنید." نه بعضی روزها هر روز. از هر کسی که با من در یک تیم بوده است بپرسید چه کسی بیشترین شوت را می زد. به سیاتل و میلواکی برگردید و از آنها بپرسید. جواب من هستم.» و در واقع، همانطور که مک مولان اشاره کرد، اگر با مربی بسکتبال دبیرستان آلن صحبت کنید، متوجه خواهید شد که ضربه پرش آلن به طرز محسوسی بهتر از پرش شوت های هم تیمی هایش در آن زمان نبوده است. در واقع فقیر بود. اما آلن کنترل را در دست گرفت و با گذشت زمان، با تلاش و فداکاری سخت، پرش خود را به یک ضربه زیبا و طبیعی تبدیل کرد که مردم تصور می کردند او با آن متولد شده است. او از هدیه خود استفاده کرد - هدیه واقعی او.


چهار ویژگی شخصیتی مهم افراد خلاق - مجله اینترنتی روان تنظیم


چهار ویژگی مهم افراد خلاق

تعداد زیادی از مطالعات برای شناسایی ویژگی های شناختی و شخصیتی که مشخصه افراد خلاق هستند، انجام شده است. با کمال تعجب، مطالعات مربوط به ویژگی های شناختی عموماً نتایج ناامیدکننده ای به همراه داشته است. شاید ناامید کننده ترین نتایج مربوط به تفکر واگرا باشد. به طور گسترده اعتقاد بر این است که تفکر واگرا بخش مهمی از فرآیند خلاقیت است و معیارهای تفکر واگرا یک جزء اصلی در محبوب ترین آزمون های خلاقیت، به عنوان مثال، آزمون های تورنس تفکر خلاق را تشکیل می دهند. با این حال، با بررسی مطالعات تفکر واگرا در اندیشه علمی، به این نتیجه رسیده اند که اساساً هیچ مدرکی وجود ندارد که تفکر واگرا را با عملکرد خلاق در علم مرتبط کند. همچنین مطالعات دیگر به این نتیجه رسیده اند که هیچ یک از آزمون های شناختی به طور مداوم با معیارهای خلاقیت زندگی واقعی همبستگی بالایی نشان نداده است.

اغلب تصور می شود که خلاقیت ارتباط نزدیکی با هوش دارد. آیا افراد خلاق ضریب هوشی بالایی دارند؟ هم در مورد فیزیکدانان برجسته، زیست شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی و هم ریاضیدانان و معماران برجسته و خلاق ضریب هوشی بین 120 تا 177 بسیار بالاتر از میانگین عمومی گزارش شده است. با این حال، این ضریب هوشی بالاتر از حد متوسط ​​را نمی توان توضیحی برای خلاقیت مشاهده شده در نظر گرفت و در واقع ممکن است با آن ارتباطی نداشته باشد. چندین مطالعه نشان می‌دهد که افراد بسیار خلاق در یک رشته، ضریب هوشی بالاتری نسبت به افراد همسان خود که به عنوان خلاق قضاوت نمی‌شوند، ندارند و هیچ رابطه مستحکمی بین خلاقیت و هوش یا نمرات مدرسه پیدا نکرده اند. شیمیدانان و ریاضیدانان فوق‌العاده سازنده که آثار برجسته ای منتشر کرده بودند و آنهایی که به طور چشمگیری سازنده ارزیابی نشده بودند تفاوت چندانی در اندازه های هوش و نمرات تحصیلی نداشتند. افراد با هوش پایین تر از 120 چندان خلاق نیستند و افراد خلاق باید حداقل هوش 120 داشته باشند تا خلاقانه عمل کنند. بر اساس نظریه آستانه، برای آنکه فرد در فعالیت های خلاقانه موفق باشد، ضریب هوشی او باید بالاتر از مقدار آستانه، یعنی 120 باشد. بالاتر از سطح آستانه، تفاوت های ضریب هوشی تفاوتی در خلاقیت ایجاد نمی کند. دلیل اینکه بین ضریب هوشی و خلاقیت در بین حرفه ای ها همبستگی وجود ندارد این است که هوش بالاتر از 120 تاثیری در خلاقیت ندارد.

محققان در شناسایی ویژگی های شخصیتی افراد خلاق موفق تر بوده اند. به نظر می‌رسد شواهد مربوط به چهار ویژگی افراد خلاق‌تر را از افراد کمتر‌خلاق متمایز می‌کند: سخت کاری، استقلال، انگیزه برای اصالت و انعطاف‌پذیری.

سخت کاری

یکی از ثابت ترین مشاهدات در مورد افراد خلاق این است که آنها بسیار سخت کار می کنند. گروهی از فیزیکدانان و زیست شناسان برتر را مورد مطالعه قرار دادند و آنها را اینگونه توصیف کردند: فقط یک چیز وجود دارد که به نظر می رسد مشخصه کل گروه است، و آن جذب در کار در طول سال های طولانی، و اغلب کنار گذاشتن هر چیز دیگری است. این در مورد زیست شناسان نیز صادق بود. احتمالاً همین یک چیز به تنهایی برای توضیح موفقیتی که این مردان از آن برخوردارند کافی نیست، اما به نظر می رسد که یک امر ضروری باشد. دیگران نیز گزارش می دهند که افراد خلاق بیشتر از دیگران کار می کنند. اساتید دانشگاه کالیفرنیا به طور متوسط ​​60 ساعت در هفته را صرف آموزش و تحقیق می کنند. هربرت سایمون، برنده جایزه نوبل اقتصاد 1978، حدود 100 ساعت در هفته را برای سالها صرف انجام کارهایی کرد که در نهایت جایزه نوبل را به دست آورد.

استقلال

محققان به طور مداوم دریافته اند که افراد خلاق انگیزه قوی برای استقلال فکر و عمل دارند. به طور خاص، به نظر می رسد که آنها به شدت می خواهند در مورد کاری که انجام می دهند خودشان تصمیم بگیرند. دانشمند خلاق از آن دسته افرادی نیست که منتظر شخص دیگری بماند تا به او بگویند که چه کاری انجام دهد، بلکه به همه چیز فکر می کند و سپس به تنهایی و بدون توجه به قرارداد اجتماعی یا روند فعلی فعالیت های کاری اقدام می کند. انتخاب غالب برای دانشمندان خلاق، فرصتی برای انجام تحقیقات واقعاً خلاقانه و انتخاب مسائل مورد علاقه خود است. معماران خلاق نیز به شدت اندیشه و عمل مستقل را به سازگاری و انطباق ترجیح می دهند. دانشمندان خلاق بیشتر از دانشمندان دیگر می گویند که دوست دارند "مسئولیت زیادی" در شغل خود داشته باشند. دانشمندان خلاق بسیار بیشتر از دیگران به این سوال پاسخ مثبت می دهند: "آیا تا به حال دستگاه یا وسیله ای را با طرح خود به ابتکار خود بعد از تحصیل رسمی ساخته اید و نه به عنوان بخشی از تکالیف تحصیلی مورد نیاز در طول دوران تحصیل خود؟ تمایل به شروع عمل مستقل، در واقع، یک ویژگی مهم فرد خلاق است و ممکن است در اوایل زندگی حرفه ای فرد به نمایش گذاشته شود.

انگیزه برای اصالت

از آنجایی که اعمال خلاق طبق تعریف اصیل هستند؛ یعنی مشابه خارجی ندارند و در نوع خود بی نظیر هستند؛ تعجب آور نخواهد بود اگر افراد خلاق تمایل خاصی به اصیل بودن نشان دهند. در واقع، این همان چیزی است که تحقیقات نشان داده است. معماران خلاق تنها با راه‌حل‌هایی که اصیل هستند و استانداردهای عالی معماری خود را برآورده می‌کنند، قانع می‌شود. وقتی از آنها در مورد انگیزه‌های اصیل سؤال می‌شود، پاسخ دانشمندان خلاق‌تر ارائه اثری جدید است.

انعطاف پذیری

ریاضیدانان خلاق تر به طور قابل توجهی در مقیاس انعطاف پذیری نمرات بالاتری نسبت به ریاضیدانان کمتر خلاق کسب کرده اند. در بررسی گسترده در مورد خلاقیت در مهندسان دریافتند که انعطاف پذیری با عملکرد خلاقانه ارتباط قوی دارد. مهندسان خلاق تمایل دارند تفکر الگوریتمی و تداعی را با هم ترکیب کنند و دانش را هم به صورت بصری و هم نمادین نشان دهند.