یکشنبه 4 آذر 1403 - مجله اینترنتی روان تنظیم
دیدگاههای کنونی در روانشناسی تربیتی
بخش اول
کلیات
روانشناسی تربیتی شناختی بر حوزه های جدیدی متمرکز است که شناخت محور هستند و شناخت را در کنار کارکردهای دیگر آدمی مانند انگیزش مطالعه می کند. رویکردهای شناختی اجتماعی، پردازش اطلاعات، پدیده گرایی، و سازنده گرایی حوزه مطالعه و کاربرد روانشناسی تربیتی شناختی را گسترش داده اند و به یک زمینه فعال و پویا تبدیل کرده اند که نه تنها تعاریف جدیدی از یادگیری، رشد، و آموزش ایجاد کرده اند بلکه حیطه های جدیدی مانند اراده را به روانشناسی تربیتی معرفی کرده اند. نظریه های معاصر هوش مبتنی بر پردازش اطلاعات و دیدگاه های ضمنی هوش؛ مدلهای جدیدتر فرآیندهای حافظه و پردازش اطلاعات بخصوص در حوزه های محتوایی؛ یادگیری خودتنظیم و شناخت اجتماعی؛ فراشناخت و یادگیری؛ و باورهای انگیزشی شناخت محور رویکردهای جدید روانشناسی تربیتی هستند.
دیدگاههای پیشین در روانشناسی تربیتی
رشته روانشناسی تربیتی ریشههای خود را به برخی از چهرههای اصلی روانشناسی در اوایل قرن گذشته پیوند میدهد. ویلیام جیمز در دانشگاه هاروارد اغلب با کتابهای تأثیرگذار خود در اواخر دهه 1800 با تأسیس روانشناسی مرتبط است. از دیگر نظریه پردازان و متفکران اصلی که در تاریخ اولیه حوزه روانشناسی تربیتی نقش داشته اند می توان به جی استنلی هال، جان دیویی و ادوارد ال تورندایک اشاره کرد. هال، یکی از بنیانگذاران انجمن روانشناسی آمریکا و اولین رئیس آن، شاگرد جیمز بود. دیویی در دانشگاه شیکاگو یکی از دانشجویان هال بود و اصلاحات آموزشی عمده ای را در ایالات متحده انجام داد. ثورندایک، که ما اغلب او را با نظریههای هوش و یادگیری مرتبط میدانیم، نیز یکی از شاگردان جیمز بود و پایه های مجله روانشناسی تربیتی را بنیانگذاری کرد. به طور مشابه، تأثیر لوئیس ترمن بر حوزه روانشناسی تربیتی و ارزیابی هوش بسیار مهم بود. تأثیر هربارت بر اصلاحات آموزشی و آمادگی معلم در تاریخ روانشناسی تربیتی ثبت شده است. کار روانشناسان روسی در اوایل قرن بیستم که عمدتاً توسط روانشناسان غربی نادیده گرفته شده بود، در اوایل قرن بیستم به ویژه کار لو ویگوتسکی به حوزه روانشناسی تربیتی کمک کرد.
بسیاری از تحقیقات روانشناسی تربیتی در محیط های کلاس درس انجام شده است. این تحقیق طیف وسیعی از موضوعات مرتبط از جمله یادگیری و توانایی های کودکان، فرآیندهای کلاس درس و اثربخشی معلم را در بر می گیرد. روانشناسی تربیتی به عنوان رشته ای توصیف شده است که منحصراً بر "مطالعه سیستماتیک فرد در زمینه" متمرکز است. تمرکز طولانی مدت بر مطالعه کودکان در موقعیت های کلاس درس به ترجمه مستقیم تحقیق به کاربرد کمک می کند. از منظر تربیتی، روانشناسی تربیتی با بیشتر رشته های روانشناسی متفاوت است زیرا اغلب به عنوان یک بخش جداگانه در دانشگاه ها و دانشکده ها یافت می شود. تا حدودی این نشان دهنده تنوع حوزه های پژوهشی و دانشگاهی در روانشناسی تربیتی و همچنین ماهیت غنی و کاربردی این رشته تحصیلی است. گروههای روانشناسی تربیتی اغلب در کالجهای آموزشی یافت میشوند و دورههای روانشناسی تربیتی معمولاً برای آموزش معلمان مورد نیاز است.
دو سازمان اصلی که حوزه روانشناسی تربیتی را نمایندگی می کنند، انجمن روانشناسی آمریکا (APA) و انجمن تحقیقات آموزشی آمریکا (AERA) هستند. در APA، روانشناسی تربیتی به عنوان وابستگی اولیه خود دارای بخش 15 (روانشناسی تربیتی) با وابستگی های ثانویه در بخش های 5 (ارزیابی، اندازه گیری و آمار)، 7 (روانشناسی رشد)، و 16 (روانشناسی مدرسه) است. در AERA، بخش C (یادگیری و آموزش) تا حد زیادی نشان دهنده روانشناسی آموزشی با نمایندگی اضافی در بخش D (روش اندازه گیری و تحقیق)، بخش E (مشاوره و توسعه انسانی) و بخش H (ارزیابی مدرسه و توسعه برنامه) است. همچنین متذکر می شویم که تعدادی از روانشناسان تربیتی، از جمله لی کرونباخ و فرانک فارلی، به عنوان رئیس APA و AERA خدمت کرده اند و کرونباخ همچنین به عنوان رئیس انجمن روان سنجی خدمت کرده است.
روانشناسی آموزشی معاصر مجموعه وسیع و پیچیده ای از موضوعات، تحقیقات و سیاست های اجتماعی را در بر می گیرد. تحقیقات در روانشناسی تربیتی اغلب برای ارائه بینشی به مسائل آموزشی معتبر، با استفاده از قضاوت های تجربی و نه هنجاری یا ذهنی طراحی شده است. حوزه روانشناسی تربیتی – احتمالاً بیش از هر رشته دیگری – توسط عوامل چند رشته ای بسیاری شکل گرفته است. برای مثال، تأثیر انقلاب شناختی با ادغام زیرشاخههای دیگر، از جمله جامعهشناسی، زبانشناسی، علوم، فلسفه و حوزههای مرتبط روانشناسی گسترش یافته است. اما تمرکز عمده روانشناسی تربیتی بر روی افراد و رشد آنها به ویژه در محیط های آموزشی است. رشته روانشناسی تربیتی دارای میراث غنی در حوزه های طراحی و روش تحقیق از جمله آمار و اندازه گیری است.
در بیشتر قرن بیستم، روانشناسان تربیتی به بهبود روش های آماری و اندازه گیری کمک کرده اند. در دهه 1950 روانشناسان تربیتی دو مقاله در مورد روش های آماری و اندازه گیری منتشر کردند. این مقالات به یکی از پر استنادها در روانشناسی تبدیل شده اند. مقاله کلاسیک کرونباخ (1951) در مورد ساختار درونی آزمون ها و استخراج ضریب آلفا به عنوان یک اندازه گیری داخلی پایایی، همچنان یکی از پراستنادترین مقالات در علوم رفتاری و پرکاربردترین روش برای اندازه گیری پایایی آزمون است. پایان نامه هنری کایزر (1958) در روانشناسی تربیتی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، مبنایی را برای یک روش چرخش متعامد در تحلیل عاملی ارائه کرد که او آن را چرخش عاملی واریماکس نامید، با روش های مختلف کمی که باید دنبال شود.
حوزه های زیر پوشش یادگیری و انتقال، انگیزش، رشد فیزیکی و روانی، هوش، استثنایی، یادگیری در موضوعات درسی، ارزیابی، فرآیندهای رشد و توسعه معلم، راهبردهای آموزشی، فناوری آموزشی، و روش شناختی، مبانی فلسفی و تاریخی این رشته بود.
وصعیت فعلی روانشناسی تربیتی
تغییر پارادایم انتقادی از رفتارگرایی به روانشناسی شناختی این رشته را بطور اساسی شکل داد. این تغییر مفهومی منجر به یک بحث شدید در مورد روش های تحقیق شد. آنچه پدیدار شد طیف وسیع تری از ابزارهای تحلیلی است - یک کثرت گرایی روش شناختی که با برخی از شیوه های جدید امیدوارکننده تلقی شد. مسائل مربوط به این رشته به اندازه ابزارهای مفهومی و روش شناختی که روانشناسان تربیتی برای درک پدیده های آموزشی به کار می بردند، به شدت تغییر نکرد. پرسلی و روهریگ (2002) خلاصهای از حوزههای اصلی منعکسشده در حوزه روانشناسی تربیتی در طول 40 سال گذشته ارائه کردند. حداقل 11 حوزه ثابت ظاهر شد: شناخت، یادگیری، رشد، انگیزه، تفاوت های فردی، تدریس و آموزش، کلاس درس و فرآیندهای اجتماعی-فرهنگی، روابط اجتماعی در آموزش، مبانی روانشناختی برنامه درسی، فناوری آموزشی و روش ها و ارزشیابی پژوهشی آموزشی. رفتارگرایی و سپس انقلاب شناختی دو نیروی حیاتی بودند که این حوزه را هدایت میکردند، که اولی قبل از دهه 1960 رایجتر بود و دومی در 40 سال گذشته تسلط داشت.
بسیاری از تغییرات قابل توجهی که منجر به این تحول شد، با این ایده شروع شد که یک سیستم پردازش داخلی و مکانیسمهای داخلی را میتوان بعنوان برنامه ها و ساختار رفتار عینیسازی و مطالعه کرد و به دنبال آن کار متمرکز بر حافظه ، تصویرسازی و سایر فرآیندهای یادگیری انجام شد. نظریه و نوآوری های آموزشی تحت تأثیر نوشته های برونر، هانت و فلاول، همراه با دیگران به معرفی و تبدیل ایده های پیاژه به کار بر روی تفکر کودکان کمک کردند. کار دیگران مستقیمتر با کاربرد آموزشی مرتبط بود، بهویژه در رابطه با یادگیری مشاهدهای و اجتماعی ، درک متن ، نوشتن، حل مسئله و ریاضیات. زمینه های اجتماعی-فرهنگی و میان فرهنگی به عنوان عوامل مهم مؤثر بر یادگیری و شناخت معرفی شدند. تأثیر کار ویگوتسکی با ترجمه ذهن در جامعه در این زمینه برجسته تر بوده است. این کار به مفهوم سازی مجدد آموزش و تربیت معلم و همچنین حوزه های مرتبط روانشناسی شناختی کمک کرده است. این تاثیر زمینه را از تمرکز فردی به یک چارچوب بین فردی گسترده تر منتقل کرده است.
بسیاری از تحقیقات فعلی این ایده را منعکس می کند که کودک، بزرگسالان و زمینه های پیرامون یک رویداد مسئول پیشبرد فعالیت های شناختی و ایجاد شایستگی هستند. این ایده ها از نظریه ویگوتسکی الهام گرفته شده اند و به اصلاحات اساسی در شکل دهی به محیط های مدرسه معاصر کمک کرده اند. آنها تأثیر مستقیمی بر طراحی آموزش داشته اند و تأثیر عمیقی بر نوآوری تحقیقات آموزشی داشته اند.
ارتباط بین تئوری و یادگیری معلم، روابط معلم و دانشآموز، و جو اجتماعی در کلاسهای درس، همگی به حوزههای مطالعه مهمتری در حوزه روانشناسی تربیتی تبدیل شدهاند.
تئوری های انگیزش و تأثیر آن بر شناخت، یادگیری و روابط اجتماعی نیز برجسته تر بوده است. از لحاظ تاریخی، کار در روانشناسی تربیتی تحت تأثیر تأکید بر شناخت بود؛ انگیزش نادیده گرفته شده بود. کار های اخیر به اهمیت سازه های انگیزشی اشاره کرده اند که برای همه افراد اعمال می شود و می تواند تفاوت های فردی مهم در شناخت را توضیح دهد. کار اصلی برنارد واینر در ترویج تحقیقاتی که شناخت و انگیزه را به هم مرتبط میسازد، مفید بوده است. ایمز در اوایل دهه 1980 به ارتباط نظریه هدف با عملکرد کلاس کمک کرد. دیگران به ساختارهای کلاس درس توجه کرده اند که در عملکرد دانش آموزان تفاوت ایجاد می کند و دوباره بر انگیزه آموزشی به عنوان یک کار شناختی تمرکز کرده اند.
جای تعجب نیست که روانشناسان آموزشی در بسیاری از این مطالعات که به نیروی اصلی در تدوین سیاستها و قوانین کشوری تبدیل شدهاند، درگیر بوده یا هدایت کردهاند. به عنوان مثال، در دهه 1990، گروهی از روانشناسان که اعضای بخش روانشناسی تربیتی (بخش 15) APA بودند، در تولید یک سند مشارکتی (دستورالعملهای روانشناختی مبتنی بر یادگیرنده برای طراحی مجدد و اصلاح مدرسه) که اصول یادگیری انتقادی را برای همه دانشآموزان تشریح میکرد، نقش اساسی داشتند. تأثیر این سند بر سیاستهای آموزشی و اصلاحات اخیر چمشگیر بوده است.
رویکردهای غالب
قرن بیست و یکم به این موضوع می پردازد که چگونه رشته روانشناسی تربیتی نسل بعدی یادگیرندگان و معلمان را شکل خواهد داد. سه عامل زمینهای فوری بر نقش رو به رشد روانشناسی تربیتی در عملکرد آموزشی تأثیر میگذارند. اول، رشتههای پرحاشیه اینترنت، نمادی از عصر اطلاعات، به طور فزایندهای گسترش مییابد تا به تمام بخشهای جامعه ما – به ویژه آموزش و پرورش برسد. فراگیران و معلمان در عصر اطلاعات بیش از هر زمان دیگری نیاز دارند که یادگیرندگانی انعطاف پذیر، متفکر و با انگیزه باشند. دوم، در دهه آینده تعداد قابل توجهی از افراد آموزش رسمی معلمان را گذرانده و شغل خود را آغاز خواهند کرد. نحوه استفاده آنها از دانش، مفاهیم و روشهای روانشناسی تربیتی هنگام درگیر شدن در اقدامات اساسی آموزش بسیار مهم خواهد بود. سوم، جامعه سیاستگذاری، تأثیر قدرتمندی بر تأمین مالی برنامه های تحقیقاتی تحت حمایت دولت و بنیادها خواهد داشت وآینده خوش بینانه ای در رابطه با رشته روانشناسی تربیتی پیش بینی می کند.
همپوشانیهای مشخصی در زمینههای شناخت، یادگیری و انگیزش و بررسی کاربردهای روانشناسی تربیتی در برنامه درسی، کلاس درس و فرآیندهای تدریس و یادگیرندگان استثنایی وجود دارد. چهار حوزه موضوعی مدرسه - دوران کودکی، سوادآموزی، یادگیری ریاضیات، و فناوریهای جدید حیات تازه ای یافته اند. این حوزههای برنامه درسی نه تنها بهطور فزایندهای از نظر تعداد تحقیقات انجامشده در خط مقدم قرار گرفتهاند، بلکه مکرراً در کانون توجه عمومی و سیاستگذاری قرار گرفتهاند که بر بسیاری از حوزههای اصلاح مدرسه تأثیر گذاشتهاند. بسیاری از نویسندگان یافتههای توسعه معاصر را بررسی کرده و روشهای تحقیق معاصر را در حوزههای مطالعه مربوطه شرح دادهاند.
یک حرکت متمایز نهایی، بر فرآیندهای تدریس و کلاس درس متمرکز شده است که بر حوزه روانشناسی معلم تمرکز دارد. تأثیر روانشناسی تربیتی بر تدریس، با فرآیندهای تدریس معاصرتر در مورد یادگیری معلم و آموزش و آمادهسازی معلم تأکید میکند، که باز هم موضوعاتی هستند که تحقیقات روانشناسی آموزشی شناختی ممکن است در آینده تأثیر زیادی بر روی خط مشی آنها بگذارند.
روند های کلی
پنج حوزه اصلی پژوهش معاصر در روانشناسی تربیتی مشخص شده است: مشارکت شناختی در یادگیری، رشد، و آموزش بر فرآیندها و عوامل مؤثر بر یادگیرنده و یادگیری تمرکز می کنند، از جمله تفاوت های فردی و تأثیرات زمینه ای در فرآیندهای فکری، حافظه، فراشناخت، خودتنظیمی و انگیزش. فرآیندهای فرهنگی، آموزشی و ارتباطی بر فرآیندهای آموزشی بین فردی و ارتباطی بین معلمان و دانشآموزان در محیطهای فرهنگی برای یادگیری تأکید دارد. کاربردهای برنامه درسی، کمک های روانشناختی به برنامه درسی و آموزش در دوران کودکی، در سوادآموزی، در ریاضیات و فناوری های رسانه ای جدید را برجسته می کند. برنامه های دانش آموزان استثنایی، بر درک نیازهای مدرسه محور و رشدی دانش آموزان استثنایی تمرکز دارد. در نهایت، برنامه آموزشی، پژوهش و سیاست گذاری، شیوههای جاری در آمادهسازی معلمان و پژوهشهای آموزشی را ارائه میکند و بر نیاز مبرم برای تبدیل پایگاه دانش عظیم ایجاد شده توسط محققان روانشناسی تربیتی به سیاستهای آموزشی صحیح و اصلاحات در آینده تأکید میکند.
مجله تخصصی روانشناسی تربیتی شناختی
مدیر مسئول: محمود دلیر عبدی نیا - روانشناس تربیتی با دیدگاه شناختی
استفاده از مطالب ارائه شده در این پایگاه، صرفا با ذکر منبع آزاد می باشد.